ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

سرگرمیهای چند ماه گذشته ...

از اسفند تا امروز اکثرا عمو میثم اینا مشهد بودن و  این واسه شما خیلی خوب بوده چون یه سره با عمو میثم میری پارک و بازی و ... عزیز دلم اینقد مهربون و احساسی هستی که گاهی نگران آیندت میشم .. روزی هزار بار به من و بابا حمید میگی مامان خیلی دوست دارم .. یا اگه دعوات کنیم بعد چند دقیقه میای و  ازمون میپرسی دوسم دارین ؟؟؟ عاشق مهربونیات و مهمون نوازیاتم عزیزکم.تو این چند ماهی که بیشتر با هم بودیم وابستگیت خیلی به من بیشتر شده ... یکی از کلماتی که گاهی به خودت میگی اینه که قند عسلم چطوری ؟؟؟؟ نمیدونم این قند عسلمو از کجا آوردی !!!! مثه این کلمه و جملات خاص خیلی زیاد داری که الان یادم نمیاد اینم یه عالمه عکس که عمو ...
24 خرداد 1394

گرفتن پوشک...

دلبرکم بعد نامزدی خاله جون الی یعنی دقیقا از تاریخ 30 اردیبهشت اقدام کردم به گرفتن پوشک البته به درخواست خودت ... بعد گذشت حدود 10 روز داشتم ناامید میشدم که به پیشنهاد خاله جون عادله دنبال یه مشاور خوب گشتم و اقای دکتر یوسفی رو پیدا کردم و اولین جلسه ای که رفتم مطب ایون حسابی واسم موفقیت آمیز بود و تو همون هفته اول بعد از ویزیت شما شروع کردی به همکاری و اینقد این موضوع واسه من خوشایند بود که به تجویز آقای یوسفی تصمیم گرفتم تا 10 جلسه واسه موارد تربیتی و آموزشیو هوشی شما به مطب ایشون برم و اقدامات لازمو قبل شروع هر کاری اموزش ببینم ...تا الان 3 جلسه رفتم و هم من و هم بابا حمید از این کارمون حسابی راضی هستیم.....
24 خرداد 1394

خونه نشینی و بازنشستگی ....

نازدونه مامان و بابا گل من ... بنده از سال 77 مشغول به کار بودم و بهیچ عنوان راضی به بازنشسگی نبودم ولی از اول فروردین امسال(سال 94) تصمیم گرفتم بخاطر بیشتر با شما بودن کارو ترک کنم و وقت بیشتری رو با شما بگذرونم و خیلی از تصمیمم راضیم و خوشحال .چون از وقتی بیشتر با همیم رفتارات خیلی تغییر کرده و دیگه عصبی نیستی و بد اخلاقی نمیکنی .... ارمیای من اینقد بزرگ و آقا شدی و اینقد کامل و ولضح حرف میزنی که آدم دلش میخواد درسته قورتت بده ... همه آدمایی که باهات در ارتیباطن عاشقتن و خیلی دوست دارن و از ادب و نزاکتت حسابی تعریف میکنن . چند شب پیش همه رفته بودیم حرم و تو راه برگشت داشتیم بستنی میخوردیم که عمو ح...
24 خرداد 1394

نامزدی خاله جون الی ....

عروسکم از اوایل بهمن 93 که برنامه اومدن عمو آرش از استرالیا و قضیه ازدواج خاله جون الی قطعی شد ... سرمون خیلی شلوغ بود و هر روز با خاله جون الی و از وقتی خاله الناز اومدن 3 تایی با شما البته 4 تایی هر روز درگیر کارای نامزدی خاله جون بودیم . گرفتن سالن و لباس واسه خاله جون ومیز نامزدی و گل و آتلیه و.... بدون اغراق هر روز درگیر خرید و ... بودیم و به همین صورت روزای آخر سال گذشت و خاله جون الناز و عمو میثم برگشتن گرمسار و 25 فروردین دوباره برگشتن که27 عروسی غزاله جون بود . تاریخ نامزدی خاله جون الی هم واسه 27 اردیبهشت ok شده بود و چونن دیگه به تاریخش نزدیکتر میشدیم درگریامون بیشتر و بیشتر شده بود...
24 خرداد 1394
1